زناي با محارم
دکتر کاپلان سادوک، رابطه جنسي ميان افراد داراي رابطه خوني با يکديگر را زناي با محارم مينامد. در يک تعريف گسترده ميتوان رابطه رسمي يا غير رسمي جنسي ميان افرادي که از لحاظ فرهنگي اين رابطه مجاز شناخته نشده باشد، را زناي با محارم ناميد.
کمترين موارد زناي با محارم مربوط به رابطه جنسي مادر و پسر است، دخترها بيش از پسران قرباني زناي با محارم ميشوند در ايالت متحده امريکا حدود يک سوم از 15 ميليون نفر قرباني زناي با محارم زير 9 سال سن داشتهاند.
موقعيت اقتصادي خانواده نقش مؤثري در وقوع زناي با محارم ندارد، مسئله قابل تأمل اين است که اين موضوع در خانوادههاي داراي ثبات اقتصادي، بيشتر پنهان ميماند.
در بروز اين پديده ميتوان به عوامل اجتماعي، فرهنگي، فيزيولوژيکي و عوامل رواني اشاره نمود.
زندگي در روستاهاي دور افتاده و کم جمعيت که امکان دسترسي به رابطه جنسي با افراد گوناگون را نميدهد نيز در بروز اين معضل مؤثر ميباشد. در بعضي از موارد مهاجمان، افرادي داراي ضريب هوشي پايين و يا دچار اختلال روانياند.
برخي زناي با محارم را به هر نوع فعاليت جنسي ميان اعضاي يک خانواده ميدانند که الزاماً وجود يک رابطه نسبي ضرورت ندارد.[1]
«معمولاً در زناي محارم کودکان نابالغ در سنين 4 الي 12 سال مورد سوء استفاده قرار ميگيرند».[2]
2-2- فحشاء کودکان
برخي فحشاء کودکان را شرکت آنان را در فعاليتهاي جنسي با هدف کسب منافع ميدانند. بيشتر فاحشههاي خردسال، کودکاني هستند که تجربه تلخ و هولناک سوءاستفاده جنسي توسط يکي از محارمشان را داشتهاند و براي رهايي از تکرار اين فاجعه از خانه گريختهاند. اين کودکان براي ادامه حيات در محيط خشن و بيرحم جامعه و براي تهيه خوراک و پوشاک خود به ناچار به فحشاء روي ميآوردند.
3- آزار عاطفي و رواني
هر گونه رفتار نا مناسبی که بر عملکرد رفتاری،شناختی،عاطفی و جسمی کودک تأثیر منفی داشته باشد گفته می شود.
آزار رواني (عاطفي) بهطور معمول يکي از پي آمدهاي آزار جنسي و جسمي ميباشد، اما در بسياري از موارد بهطور مجزا نيز روي ميدهد. کايريس و همکارانش آزار رواني را اينگونه تعريف کردهاند: بدرفتاري رواني در بچهها زماني روي ميدهد که شخص به کودک القا کند که وي موجودي بيارزش، معيوب، منفور، ناخواسته و مخاطرهانگيز ميباشد. و ارزشش فقط به جهت برآورده کردن نيازهاي ديگران ميباشد.کليه موارد فوق در صورتي که شديد و تکراري باشد، آزار رواني را به دنبال دارد. و اينکه آزار عاطفي به معناي از بين بردن روح و توانايي و عواطف کودک ميباشد. هم چنين بنتوسيم 1987 آزار عاطفي را يکي از شديدترين آزارها دانسته و بيان کرده است که ميتواند زمينه ساز آزار جسمي باشد و به عنوان ويران کردن منظم احساس لياقت کودک (لياقت به عنوان توانايي کارکرد در زمينههاي اجتماعي تعريف شده است) مثلاً سپر بلا کردن، طرد يا انکار منظم تجارب اجتماعي وي ميباشد.
آزار عاطفي انواع مختلفي دارد که ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
تحقیر کردن، بیارزش شمردن، مسخره کردن، تهدید کردن، جدا کردن کودک، داشتن خواستههای دو گانه و نامشخص از کودک، اعمال فشار روی کودک جهت بکارگیری رفتارهای ضد اجتماعی مانند خرید و فروش مواد مخدر و سرقت در معرض خشونتهای خانوادگی قرار دادن، مانند کتک خوردن مادر توسط پدر در منزل، حضور کودک در زمان تهاجمات کلامي والدين نسبت به هم.
(براساس تعريف ارائه شده در کنفرانس بينالمللي «آزار عاطفي و رواني کودکان و نوجوانان» در سال 1983 هر نوع رفتاري که با توجه به معيارهاي اجتماعي و روان شناختي براي کودک مخرب شناخته شود، آزار رواني محسوب ميگردد. به عبارت ديگر هر قسم از رفتار که منجر به ايراد آسيب به رشد رفتاري، شناختي، عاطفي و جسمي شود آزار عاطفي و رواني ناميده ميشود).[3]
براساس عقيده برخي از متخصصان، آزار عاطفي کودکان به دو نوع آزار فعال (فعل) و آزار غيرفعال (ترک فعل) طبقهبندي ميشود. آزار فعال ميتواند به شکل آسيب کلامي، رفتار تهديد آميز، شکنجه رواني عمدي، القاي عمدي ترس، خشم و اضطراب در ذهن کودک به طرز شفاهي و با اهدافي نظير تحقير و پست نمودن کودک صورت گيرد. شکل غير فعال، ترک فعل آزار عاطفي متداولتر از نوع فعال آن ميباشد. اين نوع آزار شامل محروميت از عشق والدين، محروميت از تحصيل و تمام اشکال محروميتهاي عاطفي است.
4- آزار ناشي از غفلت و مسامحه
آزار ناشی از غفلت یا مسامحه عبارت است از توجه نکردن به نیازهای اساسی کودک مانند تغذیه،بهداشت،پوشاک عبارت است از عدم مراقبت و علاقمندي به کودک شامل محروميت از نيازهاي اساسي همانند غذا پوشاک و محروميت از اقداماتي که جهت رشد طبيعي و نمو کودک نياز هست ويا کودک را در معرض خطر قرار دادن ميباشد. مسامحه يا غفلت به صورت عدم مراقبت کافي جسماني و بهداشتي عدم تامين نيازهاي روحي هيجاني و آموزشي کودک، ترک طفل و بحال خود رها کردن کودک، فقدان محبت کافي، صحبت نکردن با کودک، عدم رسيدگي به وضعييت تحصيلي و بي توجهي به ترک مدرسه و نيز کودک را در معرض خطراتي چون سرما و گرما قرار دادن ميباشد.[4] سوء رفتار و مسامحه در مورد کودک در بين دختران و پسران در سنين مختلف و در تمام گروههاي قومي و تمام سطوح اجتماعي و اقتصادي مشاهده ميشود. و ميزان آن به طرز نگران کننده اي روبه افزايش است.
سوء رفتار و مسامحه در مورد کودک با طيف وسيعي از مشکلات هيجاني و نشانههاي روانپزشکي همراه است. کودکاني که کتک خورده يا سوزانده ميشوند، يا بهطور مکرر مورد تهاجم جنسي قرار ميگيرند و يا از غذا و پوشاک و سرپناه محروم ميشوند ممکن است تلف شوند و يا زنده بمانند و با پيامدهاي آن جدال کنند. در اکثر موارد در زناي با محارم، کودکان مورد سوء استفاده جنسي تهديد ميشوند که اگر اسرار خانواده را برملا سازند مورد سوء رفتار بيشتر و ترک شدن قرار خواهند گرفت، چنين رفتاري آنها را در موقعيت لاينحل تحمل سوء رفتار مداوم، سکوت خاموشي و يا خطر از دست دادن کامل خانواده رها ميسازد. در کودکاني که مورد سوءرفتار جسمي يا جنسي قرار گرفتهاند، بسياري از اختلالات روانپزشکي از جمله اضطراب، رفتار پرخاشگرانه، انديشهپردازي پارانوئيد، اختلال استرس پس آسيبي (P.T.S.D)، اختلالات افسردگي و افزايش خطر رفتار انتحاري مشاهده ميشود.[5]
هر ساله در ايالات متحده سوء رفتار و مسامحه با کودکان منجر به 1100 مورد مرگ ميشود. تقريباً از هر سه يا چهار دختر و از هر هفت تا هشت پسر يک نفر تا سن 18 سالگي مورد تهاجم جنسي واقع ميشود. ميزان بروز واقعي احتمالاً بالاتر از اين تخمينها است، زيرا بسياري از کودکان قرباني بدرفتاري شناسايي نميشوند و بسياري ديگر تمايلي به گزارش سوء رفتار ندارند.[6]
عوامل زيادي در بروز سوء رفتار و مسامحه در مورد کودکان نقش دارد. والدين آزار دهنده اغلب خود قرباني سوء رفتار جنسي و جسمي بوده و در خانواده خود مدتها در معرض خشونت و درد و عذاب بودهاند که اين عوامل در پيدايش پرخاشگري نقش زيادي دارد. بنابراين والديني که خود آماج تنبيه بدني و رفتارهاي خشونت بار و بيرحمانه بوده اند ممکن است بدرفتاري را با کودکان ادامه دهند، عدهاي معتقدند که روش آنها راه معقولي براي آموزش انضباط است در مواردي ديگر والدين در مورد روشهاي تربيتي توأم با سوء رفتار خود مردد هستند ولي بدليل فقدان مکانيسمهاي سازگارا، ناگزير به تقليد رفتار پدر و مادر خود متوسل ميشوند.[7]
اعمال بيتوجهي ميتواند شامل مورد زير باشد:
بي کفايتي والدين در ايفاي نقش خود،قطع مراقبت مادري،محروميت عاطفي و اجتماعي، جدايي والدين،بي تفاوتي،تحريک بيشتر يا کمتر از حد و عدم توفيق در درک يا پيش بيني نيازهاي کودک در مراحل مختلف رشد باشد.[8]
نظرات شما عزیزان: