مروري بر مباني نظري
معمولا خشونت با مفهوم پرخاشگري به كار برده مي شود. پرخاشگري اعمال خصمانه اي است كه از روي عمد صورت مي گيرد و به افراد و اشيائ آسيب مي رساند. آسيب زدن به ديگران روش هاي مختلفي دارد : مي توان كسي را تحقير كرد به او اهانت نمود يا دشنامش داد . (آسيب رواني ) و يا براي نابودي او تلاش كرد (آسيب بدني) در هر دو مورد ، هدف آسيب رساندن يعني تحميل نوعي درد و رنج است معمولا وجه تمايز خشونت با ديگر انواع پرخاشگري در شدت اين آسيب نهفته است (مهرآرا، 1373: 160)
بعضي از نويسندگان خشونت را تلاش عمدي براي وارد آوردن آسيب بدني دانسته اند. و بدين صورت آن را از ساير اشكال و رفتارهاي پرخاشگرانه ،شامل آسيب هاي رواني ، از قبيل تحقير ، اهانت ،توهين، فحاشي و انواع رفتارها ، از جمله بيان كنايه و استهزاء و…. متمايز مي سازند.
رونالد بلك برن (1996)، اعمال زور منجر به آسيب جسماني را خشونت مي گويد :« به نظر وي كاربرد غير قانوني زور شامل ديگر كشي ، تهاجم ،سرقت ،تجاوز و ساير تهاجم هاي جنسي را خشونت كيفري گويند » ( رفيعي فر، 1377: 1) «آكادمي ملي علوم در ايالات متحده آمريكا در بررسي اخير در مورد موضوع مربوط به پيشگيري از خشونت ، اصطلاح خشونت يا رفتار تهاجمي را به شرح ذيل بيان نموده است : «رفتاري كه توسط فردي به قصد تهديد يا آزار و اذيت فيزيكي ديگران يا شخص به خصوص بروز مي كند» اين تعريف در عين حال كه موجز و قطعي است اما به نحوي است كه شامل خشونت در مورد اموال يا خشونتي كه ماهيتا روحي است از جمله احساسات سوء و صدمات ناشي از ترس و هيجان نمي شود»
با توجه به اينكه نمي توان علت واحدي را براي ارتكاب جرائم خشونت آميز كه باعث ايجاد بي ثباتي و نهايتا ناامني در جوامع و قرباني شدن بيگناهان فراواني مي شود در نظر گرفت و نيز با توجه به اينكه اشكال مختلفي كه جرائم خشونت آميز ممكن است داشته باشند بر حسب پيشرفت فرهنگي ،سياسي و اجتماعي و… از كشوري به كشور ديگر متفاوت مي باشند. و اين گونه جرائم ممكن است از يك كشور و يا حتي يك منطقه به يك كشور و منطقه ديگر تغيير پيدا كند. بنابراين شايسته است تعريف دقيقي كه در خصوص همه وضعيت ها مقبول و مناسب باشد. جستجو شود. در بند 73 راهنماي مباحثات كه به منظور كمك به آماده سازي كارگاهها براي نهمين كنگره پيشگيري از وقوع جرم و اصلاح مجرمين – قاهره 29 آوريل 1995 تنظيم گرديده است جرايم خشونت آميز به شرح ذيل تعريف شده اند : « هر عملي كه منجر به صدمه و زيان جسمي يا رواني گردد جرم خشونت آميز تلقي مي شود. كه اين توضيح نيز به آن اضافه شده است تعريف رفتار خشونت آميز منوط به موازين و رويه هاي قانوني و هم چنين رويه ها و موازين مختلف اجتماعي فرهنگي است» بنابراين سوء استفاده جنسي ، ضرب و شتم تجاوز به عنف ، آدم كشي ، خودكشي ،خريد و فروش زنان و كودكان ، موارد ترك و كوتاهي در نگهداري كودك ،رانندگي خطرناك و مجرمانه ، سرقت مسلحانه ،خشونت از طريق ايجاد رعب و وحشت ، تروريسم و….. مي تواند اشكالي از خشونت تلقي شوند كه در داخل اين تعريف جاي مي گيرند.
در جايگاه نظري ، عده اي مبادرت به خشونت را امري ذاتي مي پندارند و عده اي ديگر در مقابل نظر به غير ذاتي بودن به عبارتي اجتماعي بودن آن دارند كه تحت شرايط اجتماعي ، هنجارهاي فرهنگي و واكنش در مقابل كنش ديگران و يادگيري اجتماعي بروز پيدا مي كند.
برخي از اعمال خشونت آميز به صورت آگاهانه و عمدي صورت مي گيرد و بعضي بر اساس تحريك غير ارادي و لذا نمي توان بين ارادي بودن و غير ارادي بودن افعال خشونت آميز ، قائل به تفكيك شد.
تعدادي از پژوهش ها نشان داده اند كه اعمال خشونت ها واقعا يك رفتار اكتسابي است شوهران خشن امروزي ، كودكان والدين خشن ديروزيند و رفتار والدين در آنها بي تاثير نبوده است.
عواملي چون شرايط اقتصادي و مشكلات اجتماعي ، تكرار خشونت ، حساسيت افراد و وسايل ارتباط جمعي ، نقش مهمي در بروز خشونت دارند و نمي توان شرايط و نقش الگوهاي اجتماعي ، فرهنگي و… را در اين زمينه انكار كرد. بهترين پيش بيني كننده هاي رفتار خشن عبارتند از : 1- مصرف الكل 2- سابقه اعمال خشن همراه با بازداشت يا فعاليت كيفري 3- تاريخچه و سابقه سواستفاده از كودكان . (مارتينو، 1998: 9)
هر جامعه اي در گوشه و كنار زواياي خود مي تواند در بر دارنده ارتكاب اين نوع جرائم باشد. البته برخي عوامل وابسته وتشديد كننده هم وجود دارند كه مستقيما به نظام ارزشهاي اجتماعي و ياسازوكارهاي تقسيم ثروت مربوط نمي شوند كه مي توان به دسترسي به اسلحه گرم ، طراحي شهري ، استفاده از الكل و سوءمصرف داروها و بالاخره خصوصيات فردي اشاره كرد كه ارتباط زيادي با گسترش رفتار خشونت آميز در جامعه دارند.
دريك تعريف كاربردي از خشونت بين فردي در طول يك جلسه مشورتي سازمان جهاني بهداشت مي توان به تعريف زير نيز اشاره نمود:
« خشونت ،استفاده عمدي از نيرو يا قدرت فيزيكي ، ارعاب يا تهديد برخود يا ديگري يا عليه يك گروه يا جامعه است. كه منجر به آسيب ، مرگ ، آسيب رواني ، سوء رشد و تكامل يا محروميت و يا احتمال زياد وقوع اين موارد مي شد. در مواردي نظير چهار نوع خشونت شناخته شده عليه كودكان در سطح جهان يعني خشونت جسمي ، جنسي ، رواني و غفلت ، اعمال قدرت يا زور فيزيكي به اندازه كافي مشهود است. غفلت و سوء استفاده عاطفي از كودكان هر دو به رشد و تكامل كودكان آسيب رسانده و از اقدام عمدي بزرگسالان و قدرت آنهابه كودك سرچشمه گيرد. »(رفيعي فر،1380: 138)
با توجه به موارد فوق لزوم تعريفي اساسي از خشونت عليه زنان لازم و ضروري بنظر مي رسد.
با توجه به اينكه به مسئله خشونت عليه زنان قبل از تصويب اعلاميه رفع خشونت عليه زنان در هيچ يك از اسناد بين المللي به طور اخص اشاره نشده بود كميسيون مقام زن يك گروه كاري را براي تهيه پيش نويس (اعلاميه رفع خشونت عليه زنان) در سپتامبر 1992 ميلادي فرا خواند. نكته قابل توجه آن است كه هيئتهاي 48 كشور عضو شركت كننده در اين اجلاس از 41 مرد و58 زن تشكيل شده بود. ماحصل اين تجمع قطعنامه 20 سپتامبر 1993 مي باشد كه در ماده يك آن به طور واضح خشونت عليه زنان چنين تعريف شده است.
«…. عبارت خشونت عليه زنان به معناي هر عمل خشونت آميز مبتني بر جنسيت است كه سبب بروز يا سبب احتمال بروز آسيبهاي جسماني ، جنسي يا رواني يا رنج و آزار زنان از جمله تهديد به انجام چنين اعمالي محروميتهاي اجباري يا اختياري ( در شرايط خاص) از آزادي در زندگي عمومي يا در زندگي خصوصي مي گردد»
از سويي ديگر بعضي از صاحبنظران معتقدند كه خشونت در خانواده بر حسب شدت و شرايط آن كه منجر به ايجاد مسئوليت حكومتي مي گردد مي تواند همان شكنجه يا رفتار يا تنبيه ظالمانه ، غير انساني و تحقير كننده قلمداد شود. چنين نگرشي اين پيش فرض را كه خشونت افراد محرم و صميمي به يكديگر شكل ملايم تر يا بهتري از خشونتهاي مستقيم حكومت است. به چالش مي طلبد.
در اين مفهوم گفته شده است كه :
اولا : خشونت در خانواده همانند شكنجه ،عموما شامل شكلي از زجر رواني يا جسمي و در برخي موارد حتي مرگ نيز مي شود.
ثانيا – خشونت در خانواده همانند شكنجه رفتاري است به منظور خاص كه از روي قصد و اراده انجام مي گيرد، چرا كه مرداني كه همسران خود را كتك مي زنند عموما در ساير مكانها انگيزه هايي آني خود را كنترل مي كنند و براي همين است كه هدف آنها غالبا به همسر يا فرزندشان محدود مي شود.
ثالثا – خشونت در خانواده به طور كلي براي منظورهايي خاص صورت مي گيرد مانند تنبيه ارعاب و تحقير شخصيت زن.
نهايتا – خشونت در خانواده همانند شكنجه زماني روي مي دهد كه دست اندركاران حكومتي به سبب مداخله خاموش خود جديت وايجاد امنيت مساوي در جلوگيري از بدرفتاري در محيط خانواده را اعمال نمي كنند. اين نظريه هم چنين با چنين برخوردي مبارزه مي كند و خشونت در خانواده را شكلي از شكنجه مي داند. (رفيعي فر، 1380: 151)
2-2- ساختار خانواده در ایران و جهان
در تمامي جهتگيريهاي محافظهكارانه رسم بر اين است كه خانواده را به عنوان يكي از اساسيترين نهادهاي هر جامعه، داراي نقشي غير قابل انكار در حمايت عاطفي و تأمين امنيت رواني افراد ميپندارند.
در نظر بسياري، خانواده به منزله تنها قلمرو شناخته شده و قابل اعتماد زندگي اجتماعي است كه فرد در آن خود را از محدوديتهاي جهان اجتماعي آزاد ميبيند، ( روزن بام، 1369 :61)
اين در حالي است كه خانواده در مقام يكي از معدود بقاياي ثبات اجتماعي ميكوشد تا در مقابل هجوم نيروهاي انتزاعي مدرنيته و فشار فزاينده غيرشخصي شدن روابط، به وظايف و گرايشهاي خود همچون تأكيد بر همنوايي و هماهنگي ميان اعضا، “جلوگيري از عواقب سوء ناشي از اتكا به نفس بيش از حد و تصميمگيريهاي خودسرانه” پايبند باشد. تا بدينجا ميتوان پذيرفت كه خانواده مأمن و پناهگاه فرد در دنيايي سراپا رقابتي است، اما به نظر ميرسد اين تنها بخشي از موضوع باشد، چرا كه در هر نظام خانوادگي، درهمتنيدگي مجموعهاي از روابط قدرت، به ظهور ساختاري منجر ميشود كه ماهيت اين گرايشها را بنا به منطق دروني خاص خود شكل ميبخشد.
روابط خانوادگي ميان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، برادران و خواهران، يا ميان خويشاوندان دور، در همان حال كه ميتواند گرم و ارضا كننده باشد، ممكن است به همان اندازه مملو از تنشهايي باشد كه افراد را دستخوش نوميدي سازد و يا آنها را سرشار از احساس عميق اضطراب و گناه كند (گيدنز،1378: 121). به نظر ميرسد كه سرگذشت خانواده هستهاي را با توجه به سويههاي تاريك آن، ديگر نميتوان “داستان موفقيت بيچون و چرا” تلقي كرد، هر چند آميزهاي از تركيب عواطف تند و شديد و صميميت شخصي، به عنوان ويژگيهاي اساسي خانواده هستهاي، راه را بر درك درست تجارب منفي و آزار دهنده موجود در متن مناسبات خانوادگي مسدود كرده است و شايد هم درست به همين دليل، سركوب، به ميزان زيادي تحمل ميشود و در بسياري از موارد از سوي خانوادهها پنهان نگه داشته ميشود.
2-2-1- ساختار خانواده در گذشته
دوركيم معتقد است كه خانواده گروهي طبيعي نيست بلكه نهاد پست اجتماعي كه عواملي اجتماعي آنرا بوجود آوردهاند. استروس نيز همين عقيده را داشته و ضمناً بيان ميكند كه خصوصيت بشر اين است كه به فرضيات و معلومات نظم و سامان بخشد نه آنكه از فرضيات و گرايشهاي به اصلاح غريزي تبعيت ميكند در نتيجه هيچگونه نهاد يا شكل زندگي اجتماعي كه به غريزه زيستي محدود باشد يافت نميشود. (ميشل ، 1354: 141)
با اين مقدمه استروس معتقد است كه اولين عملي كه انسان براي تشكيل سازمان اجتماعي و فايق آمدن بر طبيعت انجام داد وضع قانون “منع زناي با محارم” بود. اين قانون ساخت جديد و پيچيدهتري را بوجود آورد كه ساختهاي سادهتر زندگي جسمي را كامل ميكرد. قاعده معامله پاياپاي بر مبناي اين اصل شركت گرفت. بدين صورت كه بشر ابتدايي اقوام را به دو گروه تقسيم كرد، يك دسته آنها كه ميتوانند همسر او باشند و دسته ديگر آنها كه ازدواج با آنها منع شده است.
در حقيقت منع زنا با خواهر و با دختر ، ازدواج با دختر يا خواهر مرد ديگري را ملزم ميسازد و در عين حال حقي را روي دختر يا خواهر مرد ديگر بوجود ميآورد. بر طبق اين قانون بود كه برون همسري و خويشاوندي شكل ميگيرد. (ميشل، 1354 : 42)
از متقدمان بررسي خانواده ميتوان از لوئيس هنري مورگان نام برد. وي كه مطالعات خود را امريكاي شمالي انجام داد و ميتوانست انواعي از خانواده را مشخص كند و ادعا كند كه اين اشكال در يك سير تحولي ـ تكاملي قرار داشتهاند. و نمايانگر تكامل خانواده از مراحل بدوي به پيشرفته ميباشند. وي دو تقسيمبندي ارائه ميدهد. در تقسيمبندي اول دوران زندگي بشر را بر اساس شاخص استفاده از تكنولوژي به سه دوره توحش بربريت و تمدن تقسيم ميكند. سير تحولي كه او بيان ميكند از استفاده از “زبان” براي ارتباطات مشروع و به زمان حاضر ميرسد در اين سير همه چيز در حال تكامل است از جمله نهادهايي كه در حال تغيير است ميتوان از خانواده نام برد در اينجا مورگان با استفاده از منطق نرماتيو (دستوري) تكاملگرايي خود براي خانواده نيز سير تكامل را در نظر ميگيرد و با اينكار دومين تقسيمبندي خود را ارائه ميدهد. بزعم وي در دوران توحش منطقاً ميبايست شكلي از خانواده وجود داشته باشد وي با اينكه نمونه تاريخي آنرا پيدا نكرد ولي از خانوادهاي نام ميبرد كه مشخصه آن ازدواج خواهر و برادر با هم و منع ازدواج والدين با فرزندان است. پس از آن ، خانواده پونالوئن شكل ميگيرد كه در آن دامنه ممنوعيتها افزايش مييابد منع ازدواج بين خواهر و برادر ميرسد. (مطيع، 1376: 76)
مورگان معتقد است كه تاريخ بيانگر آنست كه همواره رابطه مادر با فرزندان رابطهاي مشخص بوده ، در حاليكه در دورهاي از تاريخ پدر و فرزند معلوم نبود. و اين دوره ايست كه آن را مادرسالاري مينامند در اين دوره ژانس (gens) ، كه شامل حلقه خويشاوندان مادر و فرزندان است كه ازدواج بين آنها تحريم شده ، شكل ميگيرد و ميتوان گفت كه ژانس از دل خانواده پونالوئن بيرون ميآيد.
نظرات شما عزیزان: